English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4933 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
get at <idiom> U منظور داشتن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
adjutant's call U احضار یکانها به منظور انجام تشریفات
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to mean U منظور [داشتن] این است
it did not meet our views U منظور مارا انجام نداد نظرماراتامین نکرد
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
cybernation U کاربرد کامپیوترهای تزویج شده با ماشین الات خودکاربه منظور کنترل و انجام عملیات پیچیده
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleeps U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
load U کاری که باید انجام شود
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
have U باعث انجام کاری شدن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
loads U کاری که باید انجام شود
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
undertaken U توافق برای انجام کاری
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
capability U قادر به انجام کاری بودن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
undertake U توافق برای انجام کاری
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
having U باعث انجام کاری شدن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
variable ratio U گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
have a hand in something <idiom> U در کاری دست داشتن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
help U روش آسانتر برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to p in doing a thing U در کاری پشت کار داشتن
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
see one's way clear to do something <idiom> U احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
second-guess someone <idiom> U حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
Recent search history Forum search
1What is the first name of your favorite uncle
1incentive
1خوب بالای زیاد موضوعات صحبت کردیم
1gorse melatonin
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
2مهرآسا
1چیزی که عوض داره گله نداره
1popsicle
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
1pedal pamping
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com